.

۲ مطلب در فروردين ۱۴۰۱ ثبت شده است

خود منم هر دوتاشون.

همه‌ش یک لحظه شد.که خودش رو پرتاب کرد روی کفش هاش و خواست تمیزشون کنه. که صاحب کفش خندید. بعد بلند شد و رفت.اون، روی زمین موند. زانو هاش روی زمین بود. دست هاش آویزون زانوها. هیچ‌جا رو نگاه نمی‌کرد. همه‌ش یک لحظه شد. چیزی فروریخت‌. چیزی مرد. چیزی که اونقدر مرده بود که دیگه هیچ چیز مرگش رو ثابت نمی‌کرد.

 من، پاهام رو جمع کردم.پاهای کثافت‌م رو که یله بود وسط کثافت جمع کردم. اگه به پای من چنگ میزد چی؟ چکار می‌کردم؟ تا آخر عمر با این پاها چکار می‌کردم؟

روی زمین بود. مبهوت. خسته. محکوم. شکست خورده. چشماش خالی بود. قسم می‌خورم. چشماش خالی بود.

۲۷ فروردين ۰۱ ، ۰۱:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
The Selenophile

سهم من از برگ های تاریخ.

امروز اینجا آلوده ترین هوای دنیا رو داشت. من از پنجره سالن طبقه چهار به توده نور و رنگ مدفون زیر قهوه ای محو رنگ خیره شده بودم. چند صد کیلومتر دور از خونه، چشمامو بستم و سعی کردم برم توی اتاق مامان و از خواب بیدارش کنم. سعی کردم نگاهش کنم و بگم تا چایی رو می‌ریزم بیا و بگه باشه ولی چشماشو باز نکنه. سعی کردم برم توی اتاقم و فروغ بخونم و به آسمون و کوه پشت پنجره‌ام و ساختمونِ نزدیکِ نیمه کاره نگاه کنم. سعی کردم ولی، نشد. من اون‌جا نبودم. هیچ راهی به واقعیتِ خونه نبود. من فقط همین لحظه رو داشتم. همین لحظه‌ای که به آلوده ترین هوای دنیا خیره بودم و دلم برای مامان تنگ بود. من این‌جا بودم‌. پشت پنجره سالن طبقه چهار. غمگین. آشفته. مضطرب و تنها چیزی که داشتم همین لحظه بود. دست هام رو باز کردم که آلوده ترین هوای دنیارو بغل کنم. آلوده‌ترین هوای دنیا. تنها چیزی که واقعا داشتم.

۲۰ فروردين ۰۱ ، ۰۱:۱۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
The Selenophile