باد پرده‌مو میرقصونه تو هوا. صدای پنکه میاد از اتاق علی. امشب از اون شبا نبود که میاد تو اتاقم و می‌پرسه نمیای؟ و من میگم چرا و بعد می‌ریم تو کوچه‌‌های دوروبر خونه دوچرخه سواری. بار اول که رفتیم، بعد خیلی سال سوار دوچرخه می‌شدم. فک می‌کردم یادم رفته باشه دوچرخه‌سواریو ولی نرفته بود. فک می‌کردم ماشین که از کنارم رد بشه هول شم و برم تو بلوار ولی نرفتم. دیشب خوردم زمین تو سربالایی چون جون نداشتم پا بزنم. چپکی شدم و بعد پاشدم و به سایه علی که سرکوچه بود و قدماشو بلند تر کرده بود خندیدم و گفتم از قصد بود. خیلی دوست دارم دوچرخه سواریو. بامزست که اگه پا نزنی میفتی. یعنی بامزست که برای حفظ تعادل باید در حرکت بود. امشب داشتم با نگار حرف می‌زدم و یاد اون‌جای فراتر از بودن افتادم که می‌گه نبوغ تو در پیش رفتن در دوپارگی‌هاست، به همراه پاره پاره شدن و توسط پاره پاره شدن. مطمئنم ترجمه بهتری هم ازش خونده‌م. بهرحال پیش رفتن تعریف زیباییه از نبوغ. توی همون مکالمه یاد اون‌جای وهم‌ سبز رنگ افتادم که فروغ می‌گه نگاه کن، تو هیچ‌گاه پیش نرفتی، تو فرو رفتی. چند ساله که یه وقتایی طنین این جمله می‌پیچه بین در و دیوارای دنیام. می‌ترسم ازش. می‌دونی؟ شاید قرار بود این یک یادداشت در ستایش "پیش رفتن" باشه ولی فک نکنم. من می‌خوام یه وقتایی هم فرو برم. یه وقتایی نتونم پابزنم و بخورم زمین چون هیچ تعهدی نداده ام به این‌که همیشه بتونم تعادلم رو حفظ کنم. می‌خوام بخورم زمین و پا شم بگم از قصد بود و دوچرخه رو بلند کنم و ببرم جلوتر، بعد شیب و باز سوار شم. من قهرمان هیچ فیلم دوزاری نیستم. فقط قهرمانای فیلمای دوزاری همیشه در حال پیش رفتنن. فقط اونا زمین نمیخورن‌. فقط اونا فرو نمیرن. چون واقعی نیستن. چون در خدمت تراژدی ان. من خوشم میاد از این که شرط حفظ تعادل پیش رفتنه‌. ولی اصراری ندارم که همیشه تعادلو حفظ کنم. چون نبوغ پیش رفتن در دوپارگی هاست "به همراه پاره پاره شدن" و توسط پاره پاره شدن. ترجیح میدم کاراکتر کتاب بوبن باشم تا بازیگر تراژدی. هر تراژدی.