میدونی؟ طوری نیست اگه یه روزایی نتونی از تختت بیای بیرون. اگه نتونی لبتاپو روشن کنی. اگه نتونی چیزی بخونی و ببینی. اگه با مامان دعوات بشه. اگه حال نداشته باشی واسه خودت بنویسی. اگه حتی حال نداشته باشی به خودت فکر کنی. طوری نیست اگه جونت تموم بشه. اگه تنها درکی که از خودت داری تهوع باشه. اگه نتونی هیچ حضوری داشته باشی. هیچ درکی از اینجا و اکنون. اگه جواب همهی صداهای درون و بیرونت رو با حال ندارم بدی. اگه مامان غصه بخوره و تو غصه غصه خوردنشو نخوری. اگه نتونی به ایمان مشاوره بدی واسه درس خوندن. اگه نتونی مراقب بچهی خیلی شیطون توی مهمونی بشی. اگه غصه بچهی اوتیسمی توی مهمونی رو نخوری. اگه خیلی نفهمی عزیز چی داره میگه و داری چی جوابشو میدی. اگه غصه نداشته باشی و عصبانی هم نباشی و هیچی اصن. طوری نیست اگه یه روزایی هیچی نباشی. هیچ حسی نداشته باشی. هیچ جونی. لازم نیست تقصیر کسی باشه. لازم نیست شلوغ بازی دراری. لازم نیست شبش تا صبح نخوابی و خودت رو عذاب بدی. لازم نیست همیشه همیشه همیشه سر دربیاری چه اتفاقی داره میافته درونت. لازم نیست انقدر خودتو جدی بگیری. لازم نیست همه چیز سرشار باشه. لازم نیست همه لحظهها پر از معنا باشن. لازم نیست نور بخوری و آشتی بدهی و آشنا کنی و سر هر دیواری میخکی بکاری و کور رو بگویی که چه تماشا دارد باغ و هرچه دشنام از لبها برچینی و پای هرپنجرهای شعری بنشانی دیگه چی میگفت سهراب؟ نمیدونم. دست از سرم بردار. تو هم اندازه همه طفلک و آسیبپذیر و کوری. تو هم اندازه بقیه مورد هجوم کثافت و سیاهیای. تو هم اندازه بقیه مراقبتلازمی. دست از سرم بردار. پاشو بالا بیار. لازم نیست دنبال ضد تهوع بگردی.
یک خوب کنار زده شده بود.