تو تلگرام سرچ میکنم: "جرات"، چندتا چطور جرات میکنی؟ پیداش میشه و یه جایی توی چتم با سپیده توی ترکیب جرات دوست داشتن. دهخدا نوشته: جرأت. [ ج ُ ءَ ] ( ع مص ، اِ مص ) دلیری نمودن. ( ناظم الاطباء ). روی آوردن به چیزی و گستاخی کردن. ( از اقرب الموارد ). حالتی که انسان به خلاص امید نیکودارد و افتادن به مکروه را دور داند و مکروه نزد اوغیرموجود یا دور باشد. "حالتی که انسان به خلاص امید نیکو دارد." این ماهها یه کاراییو میکنم که پیشتر خیلی سختتر میکردم. یه گفتوگوهاییو شروع میکنم که پیشتر نمیکردم. کمتر میترسم. امروز، بهقول مینا انقلاب کردم و واسه مامان تعریف کردم که اون شب توی آبان، وسط مهمونی سرم درد نمیکرد که برگشتم خونه، میخواستم گریه کنم. بش چندتا عکس هم نشون دادم. مسخرهبازی درآوردم. خندیدم. یه مترداف دیگهاش، "پردلی" عه. مترداف اون چیزی که یک سال پیش توم جون گرفت زیر بارون بهار. اون روزی که بارون زد و هوا سرد شد. بعد دراز کشیدم زیر اون کاج. بعد لرزیدم. اون روز یه جراتی جون گرفت توم. فک میکردم مرده باشه توی این ماههای پریشونی ولی نمرده. بزرگ شده.