دیشب تو خواب یا یه روز دوری تو بیداری یکی بهم می‌گفت همه قصه در مورد اینه که تو چیو نگه داری و چیو رها کنی. چیو مرور کنی و چیو فراموش. چیو بذاری گوشه وجودت و چیو بذاری سر کوچه. می‌گفت همه‌چی تکراریه، همه اتفاقایی که تو زندگیت افتاده واسه میلیون میلیون آدم قبل تو افتاده یا همین الان داره میفته و تنها چیزی که تورو تو می‌کنه اینه که از اون قصه، چیو نگه داشتی و چیو رها کردی. می‌گفت "تو" اینه. این قوه‌ی انتخاب‌کننده بین نگه داشتن و دور انداختن. و فک نکن اگه از زیر بار این انتخاب دربری همه چی برات می‌مونه چون واسه همه‌چی جا نداری و فک نکن اگه بخوای همه‌ی چیزی رو بریزی دور دیگه تویی می‌تونه بمونه.