یه چیزاییو یادم رفته. یه چیزاییو گم کرده‌م. چندوقت بی‌که بفهمم دارم چکار می‌کنم گشتم دنبالشون. تو نوشته‌هام و کلمه‌ها و عکس‌ها و همه این کوفتیایی که نقش حافظه رو دادیم بشون در عصر کوفتی تکنولوژی. نبودن. ننوشته بودمشون؟ چطور ممکنه؟ شاید نوشته نشده بودن. یه شب خوابشونو دیدم. یه شب؟ چند شب. خواب بعضی از تصاویر گم شده‌مو. مغزم یه جایی بیرون آگاهی پیداشون کرده بود و انداخته بودشون رو پرده. نمی‌تونم بگم چی می‌خوام بگم. می‌خوام بگم یه چیزاییو دارن ازم می‌گیرن. یه‌چیزایی که مال خودمن. من ندارم میدمشون که بره. نمی‌دونم کی داره می‌ده ولی هرکی هست زورش از من بیشتره. زورش بیشتره و نمی‌ذاره دارایی‌مو پیش خودم نگه دارم. می‌فهمی؟ وسیله‌هامو دارن از خونه‌م می‌ندازن بیرون. چون قدیمی‌ان. چون بی‌استفاده‌ان. چون غم‌انگیزن. چون جا کمه. و من بعضی وقتا تو خونه‌ام می‌گردم و می‌بینم‌ قفسه‌هام خلوت شده‌ان. می‌بینم‌ جای یه چیزایی خالیه. بعد دلم می‌خواد جیغ بکشم که کدوم عوضی‌ای گلای خشک‌شده‌ام رو انداخته دور؟ از کی اجازه گرفته؟ من گلای خشکمو دوست دارم. من گلای خشکمو دوست داشتم. من می‌خوام گلای خشکمو نگه دارم. کدوم عوضی‌ای تشخیص داده باید جاشونو خالی کرد برای جینگیل پینگیل‌های جدید خوشگل؟ کدوم عوضی‌ای داره خونه‌‌تکونی می‌کنه تو جون من؟ کدوم عوضی فک کرده می‌تونه بفهمه من می‌خوام چقدر و چطور سبک بشم؟ کدوم عوضی ای صاحب خونه است و فقط برای اینکه احساس بدبختی نکنم، قایمکی میاد و نظراتشو تو چیدمان خونه اعمال می‌کنه و میره؟ خونه‌ی من مال کیه؟ کی کلید خونه‌امو داره؟ کدوم عوضی‌‌ای داره وسایلمو گم‌وگور می‌کنه؟ یکی بش بگه واسه خرید تک تکشون چقدر فک کردم و گشتم و آخ. یکی بش بگه موقع صاحبشون شدن چطوری ذوق کردم. یکی قصه‌های کوچولوی به دست آوردن وسیله‌هامو بهش بگه. یکی یه چیزی بهش بگه...