.

۲ مطلب در مرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

برای بار نمی‌دونم چندم.

یک کلام به خورشید مانده است

یک لحظه به خداوند.

 

پرده می‌افتد

باد واژه‌ها را می‌بَرَد با خود

سیبْ، مانده بر شاخه

خواب می‌بیند

ــ رنگ می‌لرزد ــ

درد دور و نزدیک است

داد می‌زند از کودکی‌هایم

خوابی کوچک و تاریک و سایه‌چشم:

ــ باید آن‌جا را به این‌جا آوَرَم

 

یک درِ بسته ماه را خواهد گشود

یک شکافِ ساده خوابِ این شعر را

به‌آرامی پاره خواهد کرد

بودنم را با واژه‌های «سیب» و «خاک» و «آسمان»

شست‌وشو خواهد داد.

 

من به ترس ایمان دارم

به خون و واژه‌های نزدیکِ قلب

حقیقت شاخه‌ای‌ست

که گنجشکی روی آن می‌نشیند

و وقتی که نزدیکش می‌شوم

می‌پَرَد از روی آن

حقیقت شاخه و گنجشک و واژه است

من دروغی کوچکم

با چشم و نگاه و حس کردنم

دروغی که از ترس حقیقت را حقیقت می‌شمارد.

 

روزی امروز خواهد بود

همین‌جا جمع خواهیم شد

یک حریقِ کوچک از خاک و خورشید و خدا

روی واژۀ «دوست‌داشتن» خواهد فتاد

و آتش فاصله را از زمان خواهد ربود

 

من منم را به آتش خواهم کشید

که یک کلام به خورشید بماند

که یک لحظه

به خداوند.      

14 / 2 / 1373

 

۲۷ مرداد ۰۲ ، ۱۹:۰۳ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
The Selenophile

بیا پاییز کن.

یکی دو روزه نمی‌تونم پیامام رو باز کنم. از یکی دونفر عذرخواستم و گفته‌ام منتظر فرصتیم که بتونم خوب جواب بدم و از بعضی هنوز عذر نخواسته‌ام. صبحا از وقتی بیدار میشم تا اولین لحظه‌ای که آنلاین می‌شم حالم خوبه. بعد انگار یه‌چیزی توم می‌افته. گم میشه. نمی‌دونم کلمه درستش چیه ولی بعدش دیگه حالم اندازه قبل خوب نیست، اگه بد نباشه. حس می‌کنم دارم فرسوده میشم. نمی‌خوام هیچ حس بدی به هیچ کس بدم. حالم بد نیست ولی خوب هم نیست. حس می‌کنم کم زنده ام. امروز پروفایل کسی رو چندبار نگاه کردم. باورم نمی‌شد ذهنم داره اهمیتی به موجودیتش میده. انگار با خودم خوب نیستم. انگار با خودم قهرم.کم‌حوصله‌ام. دلم نمیخواد خودم رو برای کسی توضیح بدم. دلم نمبخواد از خودم با آدما حرف بزنم. دلم نمیخواد توی کانالم چیزی بنویسم. دوباره به اون احساس تنهایی‌ای دچارم که یه وقتایی خودم رو ملزم می‌کنم به حس کردنش. فک کنم دارم این‌جا می‌نویسم که به قول آوا حس کنم نامرئی‌ نیستم. دلم نمی‌خواد به شنیده/ خونده شدن نیاز داشته باشم برای این. دلم میخواد کسی حالمو نپرسه. کسی بهم فک نکنه. کسی باهام حرف نزنه. یه وقتایی اینطوری میشم. یه وقتایی که نمیدونم چی میشه. دلم می‌خواد مامان اینا بی من برن مسافرت. بعد من گوشیم رو بذارم روی ایرپلن‌مود و بعد این‌که انقدر پاییز بمرانیو گوش دادم که دیگه نتونستم یه بار دیگه هم پلی‌اش کنم پاشم و ببینم خودم چشه. خودم می‌خواد چه‌کار کنه. انگار صدای خودمو گم‌کردم. می‌دونی چی میگم؟

۰۸ مرداد ۰۲ ، ۲۳:۱۰ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
The Selenophile