خوابم نمی‌بره. از سر شب تاحالا سه تا فیلم دیدم. پشت سرهم. تجربه بودن؟ جالبه بهرحال. دیدی آدم نمی‌دونه توش چه خبره می‌افته به جون کتابا و شعرا و آهنگا بلکه خودش رو توشون بیابه؟ بلکه اسم اون درد کوفتی‌ای که توی سینه‌اشه رو از توشون پیدا کنه؟ همون‌طوری. با کسی حرف نزدم. دلم نمی‌خواد با کسی حرف بزنم. یه صدایی توم میگه کام آن. چیو داری انقدر شلوغش می‌کنی‌. چشماتو ببند و بگیر بخواب. اون صدای دیگه که خوابش نمی‌بره نمی‌تونه جواب این صدارو بده. بی‌سلاحه. بی‌واژه است. شعرا کمکش نمی‌کنن. آهنگا و فیلم‌نامه‌ها هم. شبیه کیسی افلک توی این منچستر بای ده سی نگا میکنه.  تو شب بانمکی گیر کرده‌ام با یه صدا که میگه بیخیال بچه. برو بخواب دیگه. چیو انقدر شلوغش می‌کنی؟ و نگاه کیسی افلک.