دیروز این‌جا یه بحثی شد در مورد قیمت خونه تو انگلیس و شرایط خونه‌دار شدن تو اروپا. گوشه تقویمم نوشتم نسبت مفهوم خونه و سیاست‌های اقتصادی. بعدِ روزای نسبتا طولانیِ سعی کم برای وصل بودن به خونه. توی روز بی‌طاقتی از در معرض دیگران بودنِ مدام. توی روزای احساس جدایی از مامان. از مامان که خونه است. دیروز این‌جا یه بحثی شد در مورد فرق بین راننده تاکسی و برنامه‌نویس بودن تو اروپا و تاثیرش تو داشتن خونه. توی روزای خونه خواستن. روزای بی‌خونگی. روزای سعی واسه شکستنی نبودن و نخواستنِ مدامِ جایی واسه پناه گرفتن و بلد بودن زندگی تو این هرکی‌به‌هرکی پرشتاب بی‌مقصد بی‌چاره. دیروز این‌جا یه بحثی شد در مورد سند، دیوار، زمین، پول و یه‌نفر چنددقیقه تو سرش فک کرد به چندسال، ماهی چقدر، خونه‌ی چندمتری، توی کدوم نقطه و نشد که از نتونستنِ داشتن اون تعریف از خونه تا آخر جوونی با فرض تنهایی به دستش آوردن فروبریزه. کاش می‌شد. که بهتر بود از فک کردن به مفهوم خونه. به امکان مفهوم خونه.