.

?Are you waiting in the cold

برمی‌گردم پشت میز می‌شینم. انگشتام راحت خم نمیشن و یه‌کم سرخ شده‌ان. جزئیات نامرئی از بیرون. دستامو می‌آرم نزدیک لبام که ها کنم. پشیمون می‌شم. یادم می‌افته که خوشم می‌آد از سرما و ردش. دیشب خوابت رو دیدم. قرار بود هم رو ببینیم و من کنج ضلعی که در ورودی اون‌جا روی اون بود واستاده بودم منتظرت. اومدی تو و پریشون بودی و رفتی سمت پله‌ها که بری طبقه پایین. خواستم صدات کنم ولی جون نداشتم. این یه لحظه نبود. دیدی کیفیت گذر زمان بعضی وقتا توی خواب نامعموله؟ از لحظه‌ای که وارد دامنه دیدم شدی تا لحظه‌ای که تو پله‌های منتهی به زیرزمین تصویرت با لباس چهارخونه سبز سورمه‌ایت محو شد هزارسال گذشت و انگار هزارسال می‌خواستم صدات کنم ولی جون نداشتم. شبیه کابوس چندبار تکرارشده‌ی جیغ کشیدن بی‌صدام نبود. نه. نتونستم زبونم رو توی دهنم حرکت بدم و بین لبام فاصله‌ای ایجاد کنم. تو این‌جارو نمی‌خونی‌. من این‌جا واسه‌ی تو می‌نویسم. خسته‌م. شبیه کسی که هزارسال در آستانه‌ی ورود به جایی ایستاده و نتونسته کسی که قرار بوده ببینه‌‌ش صدا کنه. نتونسته و فک کرده شاید سرش رو بچرخونه. فک کرده شاید وقتی از پله‌ها برگرده بالا ببینه‌ش. امیدِ بی‌رمق. چجور وسایلم رو از روی میز جمع کنم؟ چطور صدای گاس بلک رو قطع کنم؟ چطور دفترم رو ببندم؟ همه‌ی این‌ کارها تو این لحظه وزن دارن. دلم می‌خواد سرم رو بذارم روی میز و ناپدید شم. آخ. دلم می‌خواد هیچ کسی منو نبینه. حتی تو؟ گمونم. گمونم. 

۱۰ آذر ۰۴ ، ۱۷:۴۸ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
The Selenophile

برای بار نمی‌دونم چندم.

یک کلام به خورشید مانده است

یک لحظه به خداوند.

 

پرده می‌افتد

باد واژه‌ها را می‌بَرَد با خود

سیبْ، مانده بر شاخه

خواب می‌بیند

ــ رنگ می‌لرزد ــ

درد دور و نزدیک است

داد می‌زند از کودکی‌هایم

خوابی کوچک و تاریک و سایه‌چشم:

ــ باید آن‌جا را به این‌جا آوَرَم

 

یک درِ بسته ماه را خواهد گشود

یک شکافِ ساده خوابِ این شعر را

به‌آرامی پاره خواهد کرد

بودنم را با واژه‌های «سیب» و «خاک» و «آسمان»

شست‌وشو خواهد داد.

 

من به ترس ایمان دارم

به خون و واژه‌های نزدیکِ قلب

حقیقت شاخه‌ای‌ست

که گنجشکی روی آن می‌نشیند

و وقتی که نزدیکش می‌شوم

می‌پَرَد از روی آن

حقیقت شاخه و گنجشک و واژه است

من دروغی کوچکم

با چشم و نگاه و حس کردنم

دروغی که از ترس حقیقت را حقیقت می‌شمارد.

 

روزی امروز خواهد بود

همین‌جا جمع خواهیم شد

یک حریقِ کوچک از خاک و خورشید و خدا

روی واژۀ «دوست‌داشتن» خواهد فتاد

و آتش فاصله را از زمان خواهد ربود

 

من منم را به آتش خواهم کشید

که یک کلام به خورشید بماند

که یک لحظه

به خداوند.      

14 / 2 / 1373

 

۲۷ مرداد ۰۲ ، ۱۹:۰۳ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
The Selenophile